چطور در شغل وکالت کارآموزی کنیم؟ (قسمت هفتم)
قانون یازدهم: برای خود نیز حتماً وقت بگذارید.
با وجود تمام ارادت و عشقی که به وکالت دارم باید بگویم شغل سخت و اعصابخردکنی است. آنقدر شما درگیر جزییات مسایل و بالا و پایینهای مرتبط با پروندهها میشوید که خودتان را ماهی یک بار روبهروی آینه ملاقات میکنید. کار ما به دلیل ماهیت هیجانانگیزی که دارد میطلبد غرق شدن در خود را. البته اشکالی ندارد. میدانم که جنس زندگی و مدیریت زندگی مواجهه با این کمبودها است. اما اگر مواظب خود نباشیم جدی جدی غرق میشویم و تودههای عظیم موضوع کار ما را دچار سردرگمی، کلافگی و کمحوصلگی میکند. راهحل این دچارشدنها، آن است که توانسته باشیم یا بتوانیم به مدد و بهرهگیری درست از اوقات فراغت و مدیریت زمانمان خود را به آغوش طبیعت برسانیم. مدتی با خود خلوت کنیم. به سکوت اشیاء گوش سپاریم. فیلم ببینیم. کتاب بخوانیم. ظاهر خود را بیاراییم و سعی کنیم زندگی را از زاویه دیگر به تماشا بنشینیم. نگذاریم وکالت برای ما تکراری شود. نگذاریم وکالت برای ما اعصابخردکن شود. نگذاریم از آن زده شویم. دوستان زیادی دارم که به دلیل عدم رعایت همین قانون، سالها دست از وکالت کردن برداشتهاند و از راه دیگر امرار معاش میکنند. لازمه عشق به وکالت، دوست داشتن خود است. تا از سلامتی کامل جسمی، روانی و اجتماعی برخوردار نباشید نمیتوانید عاشقانه کار کنید و پول دربیاورید. پس به خودتان اهمیت دهید و برای خود وقت بگذارید.
قانون دوازدهم: همیشه همه جا وکیل بودن یا نبودن؟ مسئله این است.
در دوران دانشگاه مقطع لیسانس، اساتید میدانستند که همه ما عاشق وکیل شدن هستیم. این عزیزان تجربیات خود از دنیای وکالت را با ما در میان میگذاشتند و ما را سر ذوق میآوردند. یکی از چالشهای ما در آن دوران مربوط میشد به نحوه انتخابمان در همیشه و همه جا وکیل بودن یا نبودن. گروهی از اساتید حتی شوخیهایشان نیز از جنس حقوقی بود. با دوست صمیمیشان نیز کاملاً جدی و دادگاهی صحبت میکردند و مراوده داشتند. گروهی دیگر که کم تجربهتر از گروه اول نبودند، کلاس را با یک بیت شعر از حضرت حافظ یا با یک خاطره کودکی یا با سوال تابستان خود را چطور گذراندید شروع میکردند. برایم این تفاوتها خیلی جالب بود. هر دو گروه هر چند هیچ وقت از موضع اصلی و اساسی خود صحبتی به میان نیاورند اما در همان روزهای نخستین ورود به دنیای وکالت این چالش را پیش روی چشمان من مجسم کردند. تا مدتها نمیتوانستم تصمیم بگیرم از کدام مرام و مسلک پیروی کنم. تا این که خود وارد وکالت شدم و دیدم به رغم علاقهام به هنر وکالت، دوست ندارم هنرنماییم را جز در دادگاه و در حضور موکل برای خانواده و دوستان و عزیزانم آشکار کنم. تصمیمم بر آن شد که فقط و فقط در صحن دادگاه و جلسات رسمی که خواهم داشت، وکیل باشم. خیلی از اوقات در صف اتوبوس که ایستادهام حقم ضایع میشود، اما دوست ندارم وکیل باشم و اعتراض کنم. خیلی از اوقات علیه من به ناروا سخنانی بین دوستانی رد و بدل میشود، اما دوست ندارم وکیل باشم و از خود دفاع کنم. خیلی از اوقات در دورهمیها و مهمانیها علایقم زیر سوال میرود، اما دوست ندارم وکیل باشم و هزار استدلال بیاورم تا حقانیت خود را اثبات کنم. این طوری آرامتر هستم. با آرامش بیشتری پیش میروم و از نگرانیم کاسته میشود. هر چند گروهی از عزیزانم بر من ایراد میگیرند که ناسلامتی وکیل هستی چرا جوابش را ندادی؟ اما من دوست ندارم وکیل باشم و برایشان توضیح بدهم.