کارآموز نوشت 1
امروز یه اتفاق خیلی خوب برام افتاد. امروز حکمی به نفع یکی از موکل هام گرفتم. تونستم خوشحالی رو تو چشم های موکلم ببینم. به نظرم مهم ترین وظیفه یه وکیل اینه که از استرس موکلش کم کنه. این حس رو به موکل بده که می تونه بهش تکیه کنه و جای حقوقش پیش یه وکیل امنه. امروز تمام مدت پیش موکلم بود. به دو هزار نفر زنگ زد و داستان رو براش تعریف کرد و هر کی از راه می رسید بهش می گفت از خانم دستاویز تشکر کن😂.
حکم و حس خوب منتقل شده به خودم و موکل یه طرف، احساس سنگین مسوولیت یه طرف دیگه. محاله کارم رو درست انجام بدم و کسی از تشکر کنه و من این احساس رو تجربه نکنم. حس سنگین مسوولیت. این که کوچک ترین اشتباه باعث میشه حقوقش پایمال بشه. هیچ وقت فکر نمی کردم شغلم این قدر مسوولیت زا باشه. روز اولی که با موکل صحبت می کنم انگار قراره تا حفظ و اخذ حقوقش نقش فرشته نجات رو براش ایفا کنم. این حس شیرین و دوست داشتنی رو باید با احساس سنگین مسوولیت با هم تجربه کرد و ازش لذت برد.
یاد این بیت افتادم:
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون/ دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کند جیحون 《حضرت مولانا》