کار کردن من یا خسته کردن بقیه؟
من مترو سوارم! این موضوع رو هم مثل آدمهای بدبخت تازهبهدورانرسیده وامونده پنهان نمیکنم. آدمایی که همیشه سعی میکنن بگن اصلاً تا حالا سوار مترو و اتوبوس نشدهاند و در بدترین حالت ممکن سوار تاکسی شدند اونم تازه دربست گرفتند. به نظرم بنز و بیامدبلیو و سبک لاکچری زندگی کردن نیست که کشورهای جهان اول رو در مسیر رشد و پیشرفت کمک کرده. فاصله گرفتن از این دسته از آرا و افکار بیمارگونه است که باعث شده پلهپله ترقی کنند و اسباب حسادت ما جهان سومیها رو فراهم کنند.
اگه بخوام نق نزنم و یه کم اصولی بحث کنم، باید بگم مترو با تموم شلوغ و بینظم بودنش برام دستاوردهای مهمی داشته. صبور شدن یکی از اون دستاوردهاست. سفرهای من در مترو معمولاً طولانین و زیاد تغییر مسیر میدم. باید صبور باشم ایستگاه به ایستگاه رو بشمرم و انتظار رسیدن به مبدا رو بکشم، دعواهای داخل مترو رو ببینم و تحمل کنم، سروصداها رو بشنوم و از این که نمیتونم کتاب بخونم، فیلم ببینم و تمرکز کنم عصبانی نشم. خلاصه باید شقیقههام منفجر بشن ولی آرامش خودم رو حفظ کنم. ولی مترو برام بدون چالش هم نبوده. یکی از دغدغههای من در مترو، البته غیر از هُل دادنم و دویدنهای اول ایستگاهی مسافران به محض باز شدن دربهای واگنها قطار و ملاحظه نکردن حال سایرین و خودپرستانه و خودخواهانه نشستن روی صندلیها از ایستگاه مبدا تا ایستگاه مقصد، مواجه شدن با دستفروشها و متکدیان ست.
ایستگاه ویژه بانوان، محل و ممر رفت و آمد مکرر و خستهکننده خانمهایی است که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد میفروشند. از فرق سر تا نوک پاشون وسیله برای عرضه و فروش به خودشون آویزان کردند و سر و ته قطار رو بیست بار میرن و میان تا یکی یه جنس پنج هزار تومانی ازشون بخره. تو اوج شلوغی ایستگاه مترو واقعاً فکر میکنم خودکشیه محضه اگه تو قطاری پا بذارم که این عزیزانِ مزاحم دارن جنس میفروشند. ازشون خیلی دلگیرم. ولی نمیدونم نحوه برخورد درست با این عزیزان چیه؟ نمیدونم کمک کنم یا نه؟ نمیدونم بهشون بگم اگر هیچ توانایی ندارید برید یه جا کلفتی کنید ولی باعث آزار و اذیت بقیه نشید؟ نمیدونم چه کسی رو مقصر بدونم؟ اصلاً باید بدونم؟ برم واحد حراست مترو یا با پلیس مترو دعوا کنم که چرا جمعشون نمیکنید؟ از طرف دیگه خیلیهاشون واقعاً نیازمندن. نمیدونم بهشون دستمریزاد بگم که دارن مثل یه شیرزن کار میکنند و گدایی و دزدی نمیکنند؟ نمیدونم ستایششون کنم که ناامید نشدند و سراغ الکل و مواد مخدر نرفتن برای آروم کردن خودشون بلکه سخت زندگی کردن رو به هر گونه ناامیدی و خودکشی ترجیح دادند و جنگیدن رو به باختن و تسلیم شدن؟ نحوه رفتار یا فکر کردن در مورد این افراد چیه؟ مگه میشه معضلات همیشگی و همیشگی جامعه رو دید و نسبت بهش بیتفاوت بود و بهش فکر نکرد؟ این موضوع آنچنان در مترو باب شده که احساس میکنی از روز ازل که خدا آفرینش رو شروع کرد، این دستفروشها در مترو بودند و تا ابد هم هستند. مثلاً من همش حس میکنم روز قیامت میشه، من میرم جهنم و بقیه هم دارن حساب پس میدن ولی دستفروشها هنوز هستند و دارند تبلیغ میکنند و میفروشند. کاش کاری از دستم برمیومد. کاش میتونستم دکمه استُپ رو تو ذهنم فشار بدم و بگم به من چه. جملهای که خیلیهامون در طول روز به خودمون میزنیم. و خیلی ایکاشهای دیگه.