• می‌مردی خنده‌ات رو کنترل می‌کردی؟

  • آخه چرا اون حرف رو زدم؟ لعنت به من.

  • دختر که نباید بره ورزشگاه یا استودیوم فوتبال ببینه.

  • من از همه عقب‌ترم. همه پیشرفت کردن جز من.

  • بدبخت! چرا حالا که این فرصت بهت دست داده، مثل بچه آدم ازش استفاده نمی‌کنی؟

   بدون تردید همه ما در طول زندگی‌مان جملات حاوی سرزنش‌های سرکوب‌گر این چنینی علیه خود زده‌ایم، خود را نبخشیده‌ایم و با این تصور خود را به شدیدترین طرز ممکن تنبیه و مجازات کرده‌ایم. احتمالاً پایگاه و خاستگاه آن نیز احساس پشیمانی حاصل از یک کرده اشتباه یا ناکرده سهویی بوده که ما را به سمت و سوی رد و نفی رفتار یا عملکردمان فراخوانده است و معارضه و جنگی ذهنی و درونی بین آنچه اتفاق افتاده با آن‌چه انتظار داشتیم رخ دهد، درمی‌گیرد. من نیز در جهان پرتلاطم درونم، سالیان متمادی این احساس هولناک را مستبدانه در خود پرورش داده و تجربه کرده‌ام. سرزنش‌ها و نبخشیدن‌های پی‌در‌پی. اجازه اشتباه کردن را نه به خود و نه دیگران مطلقاً نمی‌دادم. مظهر و تجلی عمده آن نیز خشم من بود.

   بعد از مدت‌ها و در نتیجه خستگی و فرسودگی ناشی از کمال‌پرستی و دست‌اندازهای پیاپی، فهمیدم شیوه درست و منطقی را برای تعقیب اهدافم و رشد و پیشرفتم پی‌نگرفته‌ام. فهمیدم یک جای کار حسابی می‌لنگد. قرار نیست با خشم و غرغر و در یک فضای متشنج، مدام خود را زیر سوال برد و از اشتباه کردن خشمگین شد. برای آن که ببینم مشکل کجاست به جستجوی اینرنتی پرداختم و با اصطلاح "سگ هار درون" که توسط استاد عزیز و ارجمند آقای دکتر هلاکویی به کار برده شد برخوردم.  همه ما زمانی که کوچک و کودک هستیم، مخصوصاً تا پیش از 8 سالگی، در اکثر اوقات با افعال امر و نهی مورد خطاب مادر و پدر قرار می‌گیریم. "بکن، نکن"، "بشین، پاشو"، "بیا، نرو"، "بخور، نخور" و... . علاوه بر این به دلیل آن که کودک انسانی خود را نادان و ناتوان و ضعیف و نیازمند در برابر دیگرانِ دانا، توانا و قوی می‌بیند احساس "بد بودن" به او دست می‌دهد که غالباً تا لحظه مرگ این حس در او وجود دارد که به طرق و اشکال مختلف در تمامی سنین در او ظهور و بروز می‌کند. این احساس "بد بودن" با اشتباهات مکرری که کودکِ مرتکب  به تبع آن سرزنش و تنبیه می‌شود به مرور زمان بساط خود را بیش از پیش در درون و ذهن او می‌گسترد و همانند ریشه یک نهال تا رسیدن به سن بلوغ و بزرگسالی و میانسالی و سالخوردگی به تدریج در خاک ذهن انسان، عمیق‌تر و در سطح وسیع‌تر پهناور می‌شود. کودک به این نتیجه می‌رسد که من بد هستم و تو خوب هستی. من نخواستنی و دوست نداشتنی هستم و تو دوست داشتنی و خواستنی هستی. من همیشه اشتباه می‌کنم ولی تو دانای مطلقی. این ندا که به تعبیر بعضی به غلط "ندای وجدان" نام گرفته است در حقیقت سگ هاری است که در یک بخش بزرگی از ذهن انسان خوش نشسته و هر فعل یا عدم فعلی را به شدت مورد حمله و سرزنش قرار می‌دهد. این ندا، ندای ما نیست. ندای آن دانای مطلقی است که سال‌ها با امر و نهی، سرزنش‌های سرکوبگرانه را علیه کودک به کار گرفته و کودک این سگ را تا دوران سالخوردگی با خود به همراه دارد. باید این سگ هار را نابود یا به یک هاپوی کوچک تبدیل کرد. خوشبختانه راه حل دارد. راه حل آن تمرین و تکرار این جملات است که: من خوب هستم و به دنیا نیامده‌ام تا چیزی را به کسی اثبات کنم و تبعاً دنبال تایید و تحسین دیگران باشم. من خوب و خواستنی و دوست داشتنی هستم و حتماً اشتباه می‌کنم مانند تمام هشت میلیارد آدم روی کره زمین. من آدم خوبی هستم و ممکن است کار بد کنم. این کار بد، من را به آدم بد تبدیل نمی‌کند، فقط و فقط آن کار، بد بوده و من اشتباه کرده‌ام ولی آدمِ خوبی هستم. حتماً می‌توانیم با این طرز تلقی و اصلاح رویکرد ذهنی‌مان به زندگی، هر گونه حسد و غرض‌ورزی و بی‌مهری روزگار و کینه آشکار و پنهان انسان‌های روزگار را به نیکی از خود دفع کنیم و با آرامش و امید و احساس خوشبختی بیش‌تر و بهتر زندگی یک‌بارداده‌شده به خود را لمس کنیم و از آن لذت ببریم. این پست را با جمله‌ای از محمدرضا عزیز به پایان می‌رسانم:

"اشتباه را ستایش می‌کنم. آرزو می‌کنم در روزها و ماه‌ها و سال‌های آتی اشتباه کنی. اشتباه یعنی این که کار جدیدی را امتحان کرده‌ای، چیزهای جدید آموخته‌ای. تلاش کرده‌ای خودت و دنیایت را تغییر دهی. اشتباهات جدید بکن. اشتباهات بزرگ. اشتباهات جذاب. اشتباهاتی که تا به حال هیچ کس نکرده است حتی خودت."