روانشناس‌ها میگن آدم‌ها هر روز یا حداقل هر هفته در حال اشتباه کردن هستند. اثبات خلافش هم تقریباً غیر ممکنه. وقتی سال نو میشه و می‌خوایم عید رو جشن بگیریم، فرصت خوبیه تا به مرور اشتباهات اصلی و اساسی که مسیر زندگی‌مون رو تغییر داده فکر کنیم. اشتباهات بزرگ مرتکب شدن هنر می‌خواد. نباید ترسید از اشتباه کردن. با تمام وجود باید اشتباه کرد تا درس گرفت. در اینجا قصد دارم چند تا از اشتباهاتی که در سال گذشته مرتکب شدم رو شجاعانه بنویسم. می‌دونم هر کسی مثل شما می‌تونه منو به خاطر این اشتباهات سرزنش کنه. اما من تصمیمم رو گرفتم. باید بنویسم‌شون. من اشتباهاتم رو دوست دارم.

  1. تو شرکتی که کار می‌کردم، یه دنیا کار رو سرم ریخته بود و من از ترس از دست دادن موقعیت و جایگاه برتر شغلیم از استخدام یک وکیل دیگه واهمه داشتم و مانع این کار می‌شدم. همین موضوع باعث شد سرم خیلی بیش از حد و توان یک آدم معمولی شلوغ بشه. چون کار زیاد داشتم، از اختبار اول سال 97 جا موندم. یعنی نتونستم تکالیف کاراموزیم رو به موقع و سر وقت به کمیسیون کاراموزی تحویل بدم در نتیجه 8 ماه در جا زدم و باید منتظر اختبار دوم سال می‌موندم.
  2. وقتی از شرکتی که براش کار می‌کردم استعفا دادم و اومدم بیرون، چند تا اشتباه بزرگ کردم. یکی این که به حرف‌هایی که پشت سرم زده میشد خیلی اهمیت می‌دادم. تا جایی که از دوستانم پیگیر اون حرف‌ها بودم. دیگه این که خیلی دوست داشتم خودمو برای آدما اثبات کنم. یعنی از تمام قوت و نیروی خودم کمک می‌گرفتم تا به آدما اثبات کنم من چی هستم و چی نیستم و چقدر در مورد من درست یا غلط فکر می‌کنند. اشتباه دیگه‌م این بود که خیلی استعفا دادن از شرکت رو بزرگ کرده بودم و حتی گریه می‌کردم و فکر می‌کردم موقعیت مشابه دیگه پیدا نمی‌کنم. در حالی که چند ماه بعد در جایی مشغول به کار شدم که هم حقوقش بیش‌تر بودم هم سرم خلوت‌تر بود و هم با آدماش بیشتر و بهتر کنار میومدم.
  3. تصمیم گرفته بودم تا اسفند که اختبار دوم برگزار میشه، پرونده قبول نکنم و کار نکنم و فقط درس بخونم. از این موقعیت استفاده کردم و درس‌های کیفری رو مرور کردم. اما افسردگی و ناامیدی بر من چیره بود و من نتونستم از موقعیت به نحو احسن استفاده کنم. فقط روزی دو سه ساعت درس می‌خوندم و بقیه رو به بطالت می‌گذراندم.
  4.  وجودم ظریف و لطیفه! باید بیشتر رو "پوست روانی" خودم کار می‌کردم. من باید در مواجهه با اون همه مشکل و دغدغه پوست کرگدن می‌داشتم. به قول دکتر هلاکویی دنیایی که ما داریم توش زندگی می‌کنیم مثل قلعه‌ایه که از ارتفاع روی سر ما سنگ و کلوخ پرتاپ می‌کنن و جسم و جنس ما شیشه‌ایه. باید تغییرش بدیم.  من با وجود این که اینا رو می‌دونستم، تسلطی رو خودم نداشتم و نمی‌تونستم مدیریتش کنم. در نتیجه همش غصه می‌خوردم و وقت ارزشمندم رو تلف کردم.
  5. پیش روانشناس رفتم تا در مورد خودم و دنیای خودم باهاش مشورت کنم. اما ادامه‌ش ندادم. بعد از چند جلسه کات کردم.

   این پنج مورد اشتباهات اصلی و اساسی بودن که من مرتکب شدم.  البته اشتباهات دیگه هم داشتم. منتها یا خیلی شخصی هستند یا انقدر کوچیکند که نمی‌تونم در این چارچوب قرار بدم و در موردشون بنویسم. ازشون خیلی چیزا البته یاد گرفتم. یاد گرفتم که از هر 1000 نفری که پشت سر من حرف می‌زنن، 5 نفر هم علت چرایی رفتارشون رو نمی‌دونن. پس من چرا باید بپرسم چرا؟ من نباید انتظار داشته باشم که همه آدما در مورد من خوب فکر کنن و من رو آدم خوبی بدونن. این کدوم دنیا است که همه از آدم راضی‌اند؟ اصلاً مگر غیر از اینه که راضی کردن همه یعنی ناراضی کردن همه؟ برای تجربه حس خوشبختی نباید دنبال چرایی بود! نهایت سعی خودم رو می‌کنم که در سال 98 اشتباهات جدیدتر مرتکب بشم و اشتباهات قدیمی رو تکرار نکنم و به قول یکی از دوستان عزیزم وقتی عصبانی یا ناامید یا رنجیده شدم و خواستم رفتاری غیرانسانی با خودم و بقیه داشته باشم، از خودم بپرسم آیا این رفتار کمکی هم به حل مشکل می‌کنه؟