26 مرداد 1396

بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶ را هرگز فراموش نمیکنم. روزی که با محمدرضای عزیز و تمام دوستان فرهیخته متممیام تجدید دیدار کردیم. آن روز سر از پا نمیشناختم. در روزهای قبل از روز گردهمایی، از بلیت خود چندین پرینت رنگی گرفته بودم. واهمه جا ماندن یا مفقود شدن بلیت برای روزهای نزدیک به آن روز عزیز عادی و ترسناک بود. برای اولین بار بود که در همایش محمدرضا حضور داشتم. برای اولین بار بود که دوستان نادیدهام را میدیدم. کنارشان مینشستم. تشویقشان میکردم. میخندیدم و اشک میریختم.
هدف همایش اما برایم بسیار مقدس بود. آشنایی بیشترمان با یکدیگر... با متممیها. به هدف مقدس همایش وفادار ماندم. تا جایی که فرصت شد با چهره بچهها آشنا شدم. با شهرزاد، با سامان، هیوا، یاور، سپیده، نیلوفر، نگار، جواد، امین، الهه، احسان و دهها دوست عزیز و صمیمی دیگر که رویای دیدنشان را بارها از سرگذرانده بودم. دوستانی با صفا و با معرفت و دوست داشتنی.
دو ساعت آخر را محمدرضای عزیز برایمان سخنرانی کرد. معماری برند شخصی موضوع سخنرانیاش بود. مثل همیشه با نفوذ و سلیس و شیوا ایراد سخنرانی کرد. برای دو ساعت سکوت کامل در فضا حاکم بود و همه با اشتیاق به محمدرضا گوش دادیم و از او آموختیم. وجود و طینت پاکت سرشار از انسانیت و خلوص و بی آلایشی است مردبزرگ. خدا قوتت دهد.
پینوشت اول: این عکس رو از آلبوم متمم برداشتم. هنرنمایی عکاس حرفهای در همایش ۲۶ مرداد محمدرضاجان. صحبتهای بیشتر بچهها خیلی تخصصی بود و من احتمالا" به عنوان تنها حقوقی جمع، همین قدر باید شش دانگ گوش میکردم تا بفهمم دوستام چی میگن.
پینوشت دوم: سپیده ضمیر و نیلوفر شیری، دوستان متممی فرهیخته و صمیمی من دقیقاً در دو صندلی جلوی من با شال مشکلی (سپیده) و روسری سورمهای (نیلوفر) نشستن.