تو
سال های کودکی، نوجوانی و جوانیم را سپری کردم در انتظار نشستن قاصدک های خوش خبری که تو راهی پنجره کوچک خانه ام کردی.
قاصدک های خوش خبر تنهاییم را در آغوش گرم خود فشردند.
قاصدک های خوش خبر دست نوازش خود را بر دلتنگی های روزها و لحظه های گذشته ام کشیدند.
قاصدک های خوش خبر، الفبای امید، این کیمیای گمشده روزگار را برایم تعریف کردند. برایم از ایمان گفتند.. از عشق گفتند... از مهربانی.. از تواضع...
سخت ترین و نامفهوم ترین درس ها.
پیش از خوش خبری قاصدک ها، درکی از امید نداشتم. عشق و ایمان را نمی شناختم. تواضع و مهربانی جایی در زندگیم نداشت.
تو... تو بنیان گذار مفهوم عشق و ایمان و مهربانی و خوبی و خوبی و خوبی در زندگیم هستی.
راستی قاصدک ها سلام گرمت را هم به من رساندند.
راهی شان کردم به پنجره کوچک خانه دیگر دوستانمان.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۶ ساعت 6:2 توسط زینب دست آویز
|