در انتظار تجربه شیمیایی
"هر لحظه که به هدفی نزدیک و نزدیک تر می شویم، انرژی و هیجان ما افزایش میابد و دوپامین ما را برانگیخته تر می کند. لحظه رسیدن به هدف، اوج این تجربه شیمیایی است." «محمدرضا شعبانعلی»
راستش فکر می کنم مدتی است، یعنی مدت هاست این تجربه شیمیایی را لمس نکرده ام. شاید آخرین بار سال 1388 بود که در دانشگاه تهران توانستم با کسب رتبه عالی در رشته حقوق پذیرفته شوم. قبولی در مقطع کارشناسی ارشد، آزمون وکالت، ورود در دنیای مقدس وکالت هم آن طور که توقع و انتظارم ایجاب می کرد، تبدیل به بهترین تجربه من نشد و در نتیجه آن تجربه شیمیایی همچنان به تعویق افتاد. گاهی قواعد زندگی به هم می ریزد. گویی زندگی چون فیلمی می ماند که در آن با شناخت قبلی از کارگردان و امضاهای غافل گیرکننده اش بر داستان، منتظر وقایع غیر منتظره و غیرقابل پیش بینی می مانیم. شاید درک درستی از قاعده ندارم. شاید نباید قاعده را به معنای سلسله اصول ثابت و یک ستون و دایمی پنداشت که تنها تعدادی انگشت شمار استثنا را نیز در بر دارد. شاید اتفاقاً موضوع کاملاً وارونه باشد. یا حداقل این طور جلوه می کند. در دنیای حقوق اصطلاحی اصولی وجود دارد مبنی بر آن که تخصیص اکثر وجاهت ندارد. یعنی با تبصره و استثنا وارد کردن بر یک قاعده، تعداد زیادی از افراد قاعده از آن خارج شوند: مثلاً اگر کسی به من وکالت بدهد و بگوید تو در تمام امور مرتبط با این پرونده وکیل من هستی ولی حق ارجاع به کارشناس نداری، حق طرح ادعای جعل و انکار و تردید در اسناد را نداری، حق تجدیدنظر و اعتراض و فرجام خواهی نداری و... . در نتیجه بیش تر حقوق اعطایی به موجب قانون به وکیل را از من سلب کند، چون افراد حکم خاص سبب اخراج تعداد زیادی از افراد عام شده اند، اکثر تخصیص خورده که این موضوعی مستهجن و فاقد وجاهت است.
آیا لمس آن تجربه شمیایی از قاعده خاصی پیروی می کند؟ لزوماً رسیدن به هدف چنین حسی را در من ایجاد می کند؟ اگر نکرد استثناست بر قاعده؟ اگر تعداد استثناها بیش تر شد چه؟
می دانم به خوبی که به قول معلم عزیزم حال خوب، دارو ندارد. راه میان بر ندارد. تجربه حال خوب، زمان میبرد.
به نظرم می آید ایراد کار آن جا است که به دنبال تجربه این حس شیمیایی از مجرای اهداف پیش از این آزموده شده می گردم. شاید اشتباه می کنم. شاید نکته همین است که دیگر احساس موفقیت، احساس جلو تر بودن از دیگران (هر چند که فی الواقع این طور نیست) نمی تواند من را ارضاء کند. شاید در این زمینه به نقطه آسایش رسیده ام. برای انسان اهل رقابتی چون من اعترافش کمی سخت است. نیاز دارم به زمان و تغییر؛ که به قول ارسطو تغییر و زمان دو جزء لاینفک هستند. زمان می تواند زمینه ساز تغییر این الگو باشد. با گذر زمان بسیاری از موضوعات که تا کنون برایم در متن بوده اند در حاشیه قرار گرفته اند و برعکس. پس چرا انتظار دارم با رخ دادن موضوعات درون متنی به تازگی به حاشیه رانده شده، حس و حال خوبی را تجربه کنم؟ به گمانم شرطی شده ام. از آن جا که پیش از این، چنین تغییرات خزنده و نامحسوسی را لمس نکرده ام، کمی ابهام نقش دارم و نمی دانم چه طور آهنگ این تغییر را مدیریت کنم. باید بیش تر تحقیق کنم.