مرزی وسوسه کننده و دروغین به نام نقطه آسایش
انسان زمانی که به خواب می رود، ضمیر ناخودآگاه او هوشیار است و به فرماندهی ادامه می دهد. زمانی که بدن انسان خواب پس از چند ساعت قرار گرفتن در سمت چپ خود، از این وضعیت خسته شد، با فرمان ضمیرناخودآگاه به سمت راست متمایل می شود. بدن در سمت چپ به نقطه آسایش رسید. این جا به جایی پلی برای رسیدن به نقطه هدف بدن (همان رفع خستگی)، است.
چقدر شبیه من است این وضعیت.
هر زمان قله ای (بخوانید تپه ای) را فتح می کنم، ماندن در آن وضعیت همان قدر برایم غیرممکن و ناخوشایند است که آرزوی رسیدن به آن قله شادی بخش و شادی آور.
باورم براین امر مبتنی است که در پناه نقطه آسایش قرار گرفتن ویژگی بارز انسان های ترسو و ناموفق است.
مدتی بود من در این ملجا آرام گرفته بودم. برایم احساس خوب بدی بود. با تمام ادعایی که دارم، وانمود می کردم که تغییر و جا به جایی را نیاز ندارم. اما این طور نبود. غرور کاذب منشعب از صدای تشویق یاران، فریبم می داد و من را از فکر کردن به هر تغییر باز می داشت. اما این فریب را دوست نداشتم. می دانستم که فریب است. یعنی مرا فریب می داد ولی من فریب نخوردم.
امروز توانستم با نشنیده گرفتن هیاهوی ذهنم، خود را تکانی دهم. جا به جا شوم. تغییر و تنوع و تفاوت را تجربه کنم. هر چه از نقطه آسایش دورتر، به نقطه هدف نزدیک تر.
درسی گرفتم از امروز. برای رسیدن به اهداف متعالی باید موانعی را پشت سر بگذارم. موانعی چون عدم تمکن مالی، احساس تنهایی، بیماری و... یکی از این موانع مرزی است وسوسه کننده و دروغین به نام نقطه آسایش.