کاش این آرزو رو نمی کردم.
امروز یه سیلی محکم خوردم.
خیلی وقت ها به خودم میگم اگه فلان آدم تو زندگیم (در هر سه سطح شخصی، حرفه ای، اجتماعی) نبود، اگر فلان شرایط بد رو نداشتم چقدر همه چیز زیبا و دلنشین بود. یه آرزو بود برام. یعنی با وجود شعاری که همیشه میدم مبنی بر این که مشکلات باعث رشد من میشن و از بین روز های سخت و آدم های سخت، این آدم های سخت هستند که ماندگارند و این چیزا، ته و پس ذهنم، روزها و لحظه های رویایی رو گاهی می دیدم که یه آدمی، یه شرایطی تو زندگیم نبود و من خوشحال و خندون در حال لذت بردن از زندگی بودم.
تا این که امروز واقعیت یک سیلی محکم بهم زد وقتی فهمیدم اشتباه می کردم.
امروز رو بدون وجود آدمی که ارتباط داشتن باهاش خیلی برام مطلوب و خوشایند نیست، با خوشحالی شروع و با شرمندگی به اتمام رسوندم. امروز اتفاق های بدی برام افتاد. کلی گریه کردم. اما هیچ کدوم از اشک هایی که می ریختم برای اون اتفاق های بد نبود. سرکوفت های وجدانم بود. مثل یه آدم جلوم سبز شد و چپ و راست زد تو گوشم. بهم می گفت اگه عرضه نداری شرایط و آدم های متفاوت رو مدیریت کنی، نذار رو حساب بدی اون آدم ها یا بدی اون شرایط. بهم یاد داد خوب یا بد بودن روزها و لحظه هام وابسته به آدم ها نیست.
خیلی خجالت کشیدم. کاش میشد برم به اون شخصی که نبودش باعث خوشحالیم شده بود بگم اشتباه کردم.