جهادی بودن در روزگار ما
ماه ها پیش، مقاله ای از یک نویسنده و فعال سیاسی مطالعه می کردم با موضوع جنگ یا جهاد؟
در این مقاله نویسنده با تبیین مفهوم، نوع و دامنه کلمه جهاد، آن را به عنوان یک فریضه دفاعی و نه ابتدایی مورد بحث گذاشته بود. جهاد به معنای جنگ در راه خدا هیچ معنا و مفهوم آغازگری ندارد. باور دین اسلام که بر این امر مبتنی است، وظیفه همگان را در دفاع از دین و میهن و متدینین می داند. راه اندازی جنگ جایی در دین اسلام ندارد. بر خلاف آن چه طالبان و داعشیان برپا داشته اند.
روزها و لحظه های زیادی را در مترو می گذارنم. مدتی است که بر در و دیوار ایستگاه های مترو عکس هایی از دختران و پسرانی می بینم که بر کف دست رو به دوربین خود قلبی قرمز و توخالی نقاشی کرده اند و درون آن قلب قرمز جمله "من جهادی ام" را نگاشته اند. اولین باری که این عکس ها را دیدم، مقاله پیش گفته به ذهنم متبادر شد. یادم آمد که مقاله ای کوتاه حول این محور مطالعه کرده ام. اما بلافاصله متوجه تناقضی شدم. تا جایی که حافظه ام یاری می کرد، جهاد به معنای جنگ در راه خدا آن هم به عنوان یک فریضه دفاعی است. یعنی اگر به کشور حمله شد، وظیفه همگان دفاع است. حال جای سوال برایم آن بود که در حال حاضر که جنگی نیست! در برابر چه چیز باید گامی پیش گذارد و دفاع کرد؟ غرق در همان افکار بودم و سوال در ذهنم مدام پررنگ تر می شد که در همان لحظه قطاری به ایستگاه وارد شد. پیش از آن که به خود بیایم و سوار قطار شوم، ضربه ای به کیف کارم از سوی یکی از مسافران که سراسیمه به سمت درب های قطار می دوید وارد شد و نتیجه اش افتادن آن از دست و خاک گرفتنش بود. کمی شکه شده بودم. ولی خب مهم نیست. مکان عمومی همین است. تحمل بایدم. وارد قطار شدم. خانم دست فروشی در داخل واگن مشغول فروش جوراب، لوازم آرایش، زیرمانتویی، شال، مسواک و خمیردندان بود. برای تبلیغ کالاها با صدای بلند از یک واگن به واگن دیگر می رفت. حجم بالای اجناس خانم فروشنده، فضای زیادی از واگن مترو را گرفته بود. برای آن که از سروصدای ایجاد شده توسط آن فروشنده، چشم غره ها و غرزدن های سایر مسافران بر خانم فروشنده، رها شوم، به واگن دیگری پناه بردم. کنار خانم مسنی چادر رنگی به سر با چروک هایی بر دست و صورت که گویی با من صحبت می کردند و دست بر میله بالای سر خود گذاشته بود ایستادم. مشخص بود درد زانو و کمر بیش تر از قبل اذیتش می کند. به ایستگاه بعدی که رسیدم دو جوان هدفون به گوش و گوشی به دست، با اعصاب خرد و چهره گرفته وارد شدند و سمت چپ من ایستادند. از قضا در همان لحظه ورود این دو جوان به واگن، دو مسافر دیگر که همچون یک ملکه بر صندلی های قطار نشسته بودند و فخر می فروختند به ایستادگان، به مقصد خود رسیده بودند. زمان پیاده شدن آن دو تصور من آن بود که اولویت در نشستن با خانم مسن است. اشتباه فکر می کردم. ظاهراً اولویت با آن دو جوان بود! در ایستگاه بعدی متوجه حضور مسافری شدم که ظاهرش به دانشجوهای به تهران آمده از شهرستان بود. یک چمدان و یک کیف بزرگ مسافری همراهی اش می کردند. چهره اش از خستگی زرد شده بود و خیلی بی حال و رمق به نظر می رسید. پیش خود گفتم ای کاش کسی حاضر شود حداقل کیف بزرگ ش را از دستش بگیرد و تا رسیدن به مقصد پیش خود نگاه دارد. نگاهی به مسافران نشسته بر صندلی پادشاهی مترو انداختم. از هفت نفر که با کلی دعوا و جنجال توانسته بودند کنار هم بنشینند، شش نفر خواب بودند و یک نفر صفحه اینستاگرامش را اسکرول می کرد. به ایستگاه بعدی که رسیدیم، جمعیت زیادی در آن ایستگاه منتظر ورود این قطار بودند. مسافران داخل قطار فریاد می زدند که مسافران منتظر حق هول دادن ندارند، مسافران منتظر هم فریاد می زدند که دیرمان شده، جا به جا شوید. (البته من نقل به مضمون می کنم. فی الواقع مسافران با کلمات قصار یکدیگر را مزین می کردند.)
به ایستگاه آخر رسیدم. دوباره عکس آن جوان با کف دست منقش به نقش قلب قرمز رو به دوربین با جمله "من جهادی ام" رو به رویم سبز شد. به کلی فراموشش کرده بودم. خیره شدم به آن عکس. حال یاد گرفته بودم در روزگاری که جنگی در کشور نداریم، جهاد به چه معناست.
جهاد یعنی، صفات مهربانی و نوع دوستی از قلب و اندیشه و مغز و روح و روان و رفتار من رخت بر نبندد. جهاد یعنی بی مهابا ستم نکنم. دل نشکنم. جهاد یعنی کمک کنم شاهد این صحنه ها، این داد و فریادها، این بی احترامی ها و بی حرمتی ها در مترو و ایستگاه های آن نباشم. جهاد یعنی زمانی که از پله های برقی مترو پایین می آیم تا به قطار برسم، همزمان از پله های انسانیت پایین نیایم. جهاد یعنی اگر دیگران را در رنج دیدم، از رنجش رنج برم. کاری کنم. موثر باشم. جهاد یک فریضه دفاعی است. دفاع از مهربانی، از خوش رویی، از صبر در برابر خودخواهی و خشم و دیگرآزاری. دوست ندارم مهربانی کیمیای گمشته زمان باشد. دوست دارم مهربانی در روزها و لحظه های تمام انسان ها جاری باشد. مثل اکسیژن در فضا پراکنده باشد. برای آن تلاش می کنم.
من یک جهادی ام.